خط خطی های یک عدد رضوان

حال من خوب عست...

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۹ ب.ظ


توی کوچه می نشینم باز ، ساعت چارو نیم
حال من خوب است، اما گهگداری هم وخیم
.
.
نیمه های شب تمام شهر خوابش برده است
باز هم زد بر سرم ، یک تاکسی،عبدالعظیم
.
.
مادرم گفته مُخَم تاب آمده ، خُل میزنم
راست میگوید ، دو چشمان تو و عقل سلیم؟
.
.
خواستم فکر تو را امشب ز سر بیرون کنم
باز کم اوردم و فکرت شده در سر مقیم
.
.
راستی اصلا برایت گفته بودم چند بار؟
نذر کردم چشم هایت را سر دیگ حلیم؟
.
.
آرزویم شد که لاکردار! یک شب بشنوم
مست و حیران آمده از سوی زلفت یک نسیم
.
.
مادرم گفته پسر عاشق نشو ، کج میروی
من ولی رفتم تمام راه کج را مستقیم
.
.
آخرش میدزدمت از خانه ی بابا تو را
میشناسی این منه کله خرم را از قدیم
.
.
توی کوچه غرق افکار تو خوابم برده بود
گربه آمد ، پیشته ، لعنت به شیطان رجیم :)


رضوان باقری

  • رضوان باقری

رضوان

شب

عاشقانه

عبدالعظیم

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی