خط خطی های یک عدد رضوان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باقری» ثبت شده است


خــــادمِ سلطــان کمـــی آرام تر جــــارو بزن

خُرده هایِ قلبِ من با خاکِ اینجا دَرهَم است


................


خوشبحالِ خادمت ، هر لحظه اش با تو ولی

دردِ شیـریـنِ فـراقت را نمی داند که چیست


..............


با یک ســـلام ، راهی ِ صحنت شده دلـــم

با عشق ، حکمِ فاصله ها نقض می شود


.............


نگاه تا که به گنبد رسید ، قلبم ریخت

خداکنــد نــــرود زیــــرِ پـــایِ زائـــرها


............


من نیستم شاعــــر دربار تو ولی

یک شاعرِ دهاتیِ ساده نمیخری؟


.............


فواره های صحنِ تو واگیر عشـــــق داشت

یک لحظه خیره اش شـــده ام ول نمی کند


.............


نوسان و تب و این جوششِ فواره ی صحن

قصه ی این دلِ تنگِ من و شوق حرم است


............


صحــن گوهر شــاد ، نزدیـک اذان

فرش ها گاری به گاری ، خادمـان

خادمی فرشـی به دوش آمد جلو

زیر گوشـــم گفت : بیکاری جوان؟


............


رضــــوان باقـــــری

  • رضوان باقری