خط خطی های یک عدد رضوان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شب» ثبت شده است


توی کوچه می نشینم باز ، ساعت چارو نیم
حال من خوب است، اما گهگداری هم وخیم
.
.
نیمه های شب تمام شهر خوابش برده است
باز هم زد بر سرم ، یک تاکسی،عبدالعظیم
.
.
مادرم گفته مُخَم تاب آمده ، خُل میزنم
راست میگوید ، دو چشمان تو و عقل سلیم؟
.
.
خواستم فکر تو را امشب ز سر بیرون کنم
باز کم اوردم و فکرت شده در سر مقیم
.
.
راستی اصلا برایت گفته بودم چند بار؟
نذر کردم چشم هایت را سر دیگ حلیم؟
.
.
آرزویم شد که لاکردار! یک شب بشنوم
مست و حیران آمده از سوی زلفت یک نسیم
.
.
مادرم گفته پسر عاشق نشو ، کج میروی
من ولی رفتم تمام راه کج را مستقیم
.
.
آخرش میدزدمت از خانه ی بابا تو را
میشناسی این منه کله خرم را از قدیم
.
.
توی کوچه غرق افکار تو خوابم برده بود
گربه آمد ، پیشته ، لعنت به شیطان رجیم :)


رضوان باقری

  • رضوان باقری