يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ

.
.
صد و هفتاد و خُرده ای دلبر
صد و هفتاد و خُرده ای یاور
.
صد و هفتاد و خُرده ای فانوس
خیس ، اما ز ماه روشن تر
.
صد و هفتاد و خُرده ای غواص
مرد و دریادلان بی سنگر
.
شیرمردان کربلای چهار
هر تنی یک سپاه و یک لشکر
.
عاشقانی که اقتدا کردند
دست بسته به عشق دست قمر
.
یوسفان اسیر در زنجیر
همه سیمرغ زیر خاکستر
.
باز برگشته اند تا باشند
آیه ایی بر منی که کورم و کر
.
صد و هفتاد و خُرده ای یعقوب
و قسم بر دل صبور پدر
.
و بمیرم برای تک تک آن
چشم های به راه صد مادر
.
و مرا کشته است یک صحنه
که مرور و مرور شد در سر
.
پسر کوچک یکیشان گفت
صد و هفتاد و چار و بابا ، پر
.
ماهی اما که پر ندارد،نه؟
مادرش هم خبر نشد آخر
.
.
رضوان باقری