
چنگیــــــــز
مثل یک گردان که یک سرباز ، کارش ساخته
قلــب من هم در نبـرد با دو چشمــــت باخته
.
.
ناامیدم مثل سربازی که بعد از خدمتش
آمد و معشـــــوقه او را دیده و نشناخته
.
.
چشم تو چنگیز خان و شهر نیشــابور، من
یک خرابه مانده از جایی که چشمت تاخته
.
.
مثـل سیب ســــرخ ، در فکر نبرد خنجرم
فکر چشـــم تو مرا از زندگــــی انداختــه
.
.
قلب من مقتول و قاتل چشم های مشکی ات
چشمهــــــــای تو غرامـــت بر دلـــم پرداخته؟
.
.
رضوان باقــــری