خط خطی های یک عدد رضوان

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


خــــادمِ سلطــان کمـــی آرام تر جــــارو بزن

خُرده هایِ قلبِ من با خاکِ اینجا دَرهَم است


................


خوشبحالِ خادمت ، هر لحظه اش با تو ولی

دردِ شیـریـنِ فـراقت را نمی داند که چیست


..............


با یک ســـلام ، راهی ِ صحنت شده دلـــم

با عشق ، حکمِ فاصله ها نقض می شود


.............


نگاه تا که به گنبد رسید ، قلبم ریخت

خداکنــد نــــرود زیــــرِ پـــایِ زائـــرها


............


من نیستم شاعــــر دربار تو ولی

یک شاعرِ دهاتیِ ساده نمیخری؟


.............


فواره های صحنِ تو واگیر عشـــــق داشت

یک لحظه خیره اش شـــده ام ول نمی کند


.............


نوسان و تب و این جوششِ فواره ی صحن

قصه ی این دلِ تنگِ من و شوق حرم است


............


صحــن گوهر شــاد ، نزدیـک اذان

فرش ها گاری به گاری ، خادمـان

خادمی فرشـی به دوش آمد جلو

زیر گوشـــم گفت : بیکاری جوان؟


............


رضــــوان باقـــــری

  • رضوان باقری


پایان قائله ها...

آقا بیا معــادله ها را به هم بریز
پایان تلخ قائله ها را به هم بریز
.
.
امروز ، پشت هم گله کردم نیامدی
فردا بیا و این گلـه ها را به هم بریز
.
.
آلوده ام که فاصلـــــه افتاده بین ما
قانون حد و فاصله ها را به هم بریز
.
.
با اســــم تو معامله کردم تمام عمـر
شرمنده ام! معامله ها را به هم بریز
.
.
صبــرم به لب رسیده چرا دیر کرده ای
این قید و بند حوصله ها را به هم بریز
.
.
یک عـــده قصـــد جان تو دارند ، یا نیا
یا حیله های حرمله ها را به هم بریز
.
.
نفســــم سر نیامدنت شکوه می کند
این جنبش و مداخله ها را به هم بریز
.
.
جا مانده ام دوباره من از کاروان تو
اصلا تمام قافلـــه ها را به هم بریز

رضوان باقری

  • رضوان باقری