خط خطی های یک عدد رضوان

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


.
.
صد و هفتاد و خُرده ای دلبر
صد و هفتاد و خُرده ای یاور
.
صد و هفتاد و خُرده ای فانوس
خیس ، اما ز ماه روشن تر
.
صد و هفتاد و خُرده ای غواص
مرد و دریادلان بی سنگر
.
شیرمردان کربلای چهار
هر تنی یک سپاه و یک لشکر
.
عاشقانی که اقتدا کردند
دست بسته به عشق دست قمر
.
یوسفان اسیر در زنجیر
همه سیمرغ زیر خاکستر
.
باز برگشته اند تا باشند
آیه ایی بر منی که کورم و کر
.
صد و هفتاد و خُرده ای یعقوب
و قسم بر دل صبور پدر
.
و بمیرم برای تک تک آن
چشم های به راه صد مادر
.
و مرا کشته است یک صحنه
که مرور و مرور شد در سر
.
پسر کوچک یکیشان گفت
صد و هفتاد و چار و بابا ، پر
.
ماهی اما که پر ندارد،نه؟
مادرش هم خبر نشد آخر
.
.
رضوان باقری

  • رضوان باقری


توی کوچه می نشینم باز ، ساعت چارو نیم
حال من خوب است، اما گهگداری هم وخیم
.
.
نیمه های شب تمام شهر خوابش برده است
باز هم زد بر سرم ، یک تاکسی،عبدالعظیم
.
.
مادرم گفته مُخَم تاب آمده ، خُل میزنم
راست میگوید ، دو چشمان تو و عقل سلیم؟
.
.
خواستم فکر تو را امشب ز سر بیرون کنم
باز کم اوردم و فکرت شده در سر مقیم
.
.
راستی اصلا برایت گفته بودم چند بار؟
نذر کردم چشم هایت را سر دیگ حلیم؟
.
.
آرزویم شد که لاکردار! یک شب بشنوم
مست و حیران آمده از سوی زلفت یک نسیم
.
.
مادرم گفته پسر عاشق نشو ، کج میروی
من ولی رفتم تمام راه کج را مستقیم
.
.
آخرش میدزدمت از خانه ی بابا تو را
میشناسی این منه کله خرم را از قدیم
.
.
توی کوچه غرق افکار تو خوابم برده بود
گربه آمد ، پیشته ، لعنت به شیطان رجیم :)


رضوان باقری

  • رضوان باقری


مادر مفقود الجسد

باران که میزند ، دل من شور میزند.
بر هر نفس بدون تو هاشور میزند
.
.
صدبار ، گفتمش به عزیزت قسم نیا
گفتست ، که مامورم و معذور ، میزند
.
.
دنبال یوسفم تو به صحرا بزن دلت
شاید صدای ناله ای از دور میزند
.
.
یک گوشه شاید از دل صحرا عزیز من
افتاده زیر بارش و مهجور میزند
.
.
عاشق شدست، یوسف من سال های سال
طعنه ، به جان نثاری منصور میزند
.
.
یوسف همیشه در ته چاهی که نیست ، نه؟
گاهی سری به منتظر کور میزند
.
.
یعقوب! خوشبحال تو از یوسفت که رفت
یک پیرهن رسید و دلت نور میزند
.
.
میدانم ! اخرش نرسد یوسفم ولی
یک سر به من به وقت ته گور میزند
.
.
باران که میزند همه ی شهر راضیند
اما دوباره این دل من شور میزند...

رضوان باقری

  • رضوان باقری

آشـــق


مــــردم مرا آیینـــه ی دق می شناسنـــــــد

مجنـــون ، همان رضــوان سابق می شناسند

.

.

در راه عشقـــت چه کلاهــــی بر ســــرم رفت 

دیگر مرا با نـــام  " آشـــــــــــق"  می شناسند


رضوان باقری

  • رضوان باقری


من که خشکیده ام و سردم و بی شاخه و برگ
.
.
پدرت خــــوب ! چرا ســــــایه نشینــم شده ای؟
.
.
رضوان باقری

  • رضوان باقری



انتظار؟ نه...

گهگاه ، یاد میکنمت ، بیقرار؟ نه
بی یاد تو خوشم ، تب روی نگار ؟ نه
.
.
شب را به صبح ، صبح به شام و همین بساط
درگیر کار و زندگیم ، انتظار؟ نه
.
.
آن کس که گندم و جوی دنیا نخورده است
میداند از حلاوت طعم انار؟نه
.
.
تو اولین معرف عالم شدی و من
تا آمد اسم تو شده ام مستعار؟نه
.
.
جمعه به جمعه میگذرد ، بیخیال من
اصلا به من چه ماه نشد آشکار ، نه؟
.
.
باید گلایه های خودم را عوض کنم
با کوله ای ز بار معاصی ، هوار؟نه
.
اصلا نبودن تو برایم مهم که نیست
انگار نه انگار ، سرآمد بهار ؟ نه
.
.
عجل فرج ، لغلغه ی این زبان که نه
دیگر شده برای دلم یک شعار ، نه ؟
.
.
آقا اجازه؟گر خودمانی بگویمت
گردیده ام بسان خسی بی بخار؟نه؟
.
.
ای خاک بر این قلمم با سرودنم
مرهم برای آن دلت آمد به بار؟ نه
.
.
این است حال من ، به گمان شیعه ی تو ام
این من برای تو نمی آید به کار؟ نه؟
.
.
صدبار من "نه" به ندای تو گفته ام
اینبار تو گفته ای ام: جز یار؟ نه
.
.
رضوان باقری
  • رضوان باقری