خط خطی های یک عدد رضوان

۷ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است




#زخم ،شیرین می شود وقتی دهن وا می کند...
"عشق" وقتی #درد باشد ، زخم#غوغا می کند...
.
.
رسم عشق این است بین ما که از #مجنونفقط...
چند تکه #استخوان را سهم لیلا می کند...
.
.
.

  • رضوان باقری


خــــادمِ سلطــان کمـــی آرام تر جــــارو بزن

خُرده هایِ قلبِ من با خاکِ اینجا دَرهَم است


................


خوشبحالِ خادمت ، هر لحظه اش با تو ولی

دردِ شیـریـنِ فـراقت را نمی داند که چیست


..............


با یک ســـلام ، راهی ِ صحنت شده دلـــم

با عشق ، حکمِ فاصله ها نقض می شود


.............


نگاه تا که به گنبد رسید ، قلبم ریخت

خداکنــد نــــرود زیــــرِ پـــایِ زائـــرها


............


من نیستم شاعــــر دربار تو ولی

یک شاعرِ دهاتیِ ساده نمیخری؟


.............


فواره های صحنِ تو واگیر عشـــــق داشت

یک لحظه خیره اش شـــده ام ول نمی کند


.............


نوسان و تب و این جوششِ فواره ی صحن

قصه ی این دلِ تنگِ من و شوق حرم است


............


صحــن گوهر شــاد ، نزدیـک اذان

فرش ها گاری به گاری ، خادمـان

خادمی فرشـی به دوش آمد جلو

زیر گوشـــم گفت : بیکاری جوان؟


............


رضــــوان باقـــــری

  • رضوان باقری


پایان قائله ها...

آقا بیا معــادله ها را به هم بریز
پایان تلخ قائله ها را به هم بریز
.
.
امروز ، پشت هم گله کردم نیامدی
فردا بیا و این گلـه ها را به هم بریز
.
.
آلوده ام که فاصلـــــه افتاده بین ما
قانون حد و فاصله ها را به هم بریز
.
.
با اســــم تو معامله کردم تمام عمـر
شرمنده ام! معامله ها را به هم بریز
.
.
صبــرم به لب رسیده چرا دیر کرده ای
این قید و بند حوصله ها را به هم بریز
.
.
یک عـــده قصـــد جان تو دارند ، یا نیا
یا حیله های حرمله ها را به هم بریز
.
.
نفســــم سر نیامدنت شکوه می کند
این جنبش و مداخله ها را به هم بریز
.
.
جا مانده ام دوباره من از کاروان تو
اصلا تمام قافلـــه ها را به هم بریز

رضوان باقری

  • رضوان باقری


عطــــــر نرگس


عطر نرگس کاش، سر تا پای ایوان میگرفت
جان عاشق بین دستان کسی جان میگرفت
.
.
نا امیدم مثل حس و حال عصر جمعـــــه ها
یک غروب جمعه ای ای کاش باران میگرفت
.
.
چشم ما کنعانیان چون قدرت دیدن نداشت
کاش یوسف یک خبر از حال کنعان میگرفت
.
.
قامتـم زیـــر فشـــار درد هجــرانت شکست
کار عشقت بر دلم ای کاش ، آسان میگرفت 
.
.
شهر بی تو از جهنــم بدتر و سنگین تـــر است
بی تو در این شهر مرده کاش طوفان میگرفت
.
.
پر شد از جعل و دغل بازی دل اشعار ، کاش
رنگ و بوی عاشقی اشعار رضـوان میگرفت
.
.
رضــــوان باقـــــری

  • رضوان باقری


.
.
صد و هفتاد و خُرده ای دلبر
صد و هفتاد و خُرده ای یاور
.
صد و هفتاد و خُرده ای فانوس
خیس ، اما ز ماه روشن تر
.
صد و هفتاد و خُرده ای غواص
مرد و دریادلان بی سنگر
.
شیرمردان کربلای چهار
هر تنی یک سپاه و یک لشکر
.
عاشقانی که اقتدا کردند
دست بسته به عشق دست قمر
.
یوسفان اسیر در زنجیر
همه سیمرغ زیر خاکستر
.
باز برگشته اند تا باشند
آیه ایی بر منی که کورم و کر
.
صد و هفتاد و خُرده ای یعقوب
و قسم بر دل صبور پدر
.
و بمیرم برای تک تک آن
چشم های به راه صد مادر
.
و مرا کشته است یک صحنه
که مرور و مرور شد در سر
.
پسر کوچک یکیشان گفت
صد و هفتاد و چار و بابا ، پر
.
ماهی اما که پر ندارد،نه؟
مادرش هم خبر نشد آخر
.
.
رضوان باقری

  • رضوان باقری


مادر مفقود الجسد

باران که میزند ، دل من شور میزند.
بر هر نفس بدون تو هاشور میزند
.
.
صدبار ، گفتمش به عزیزت قسم نیا
گفتست ، که مامورم و معذور ، میزند
.
.
دنبال یوسفم تو به صحرا بزن دلت
شاید صدای ناله ای از دور میزند
.
.
یک گوشه شاید از دل صحرا عزیز من
افتاده زیر بارش و مهجور میزند
.
.
عاشق شدست، یوسف من سال های سال
طعنه ، به جان نثاری منصور میزند
.
.
یوسف همیشه در ته چاهی که نیست ، نه؟
گاهی سری به منتظر کور میزند
.
.
یعقوب! خوشبحال تو از یوسفت که رفت
یک پیرهن رسید و دلت نور میزند
.
.
میدانم ! اخرش نرسد یوسفم ولی
یک سر به من به وقت ته گور میزند
.
.
باران که میزند همه ی شهر راضیند
اما دوباره این دل من شور میزند...

رضوان باقری

  • رضوان باقری



انتظار؟ نه...

گهگاه ، یاد میکنمت ، بیقرار؟ نه
بی یاد تو خوشم ، تب روی نگار ؟ نه
.
.
شب را به صبح ، صبح به شام و همین بساط
درگیر کار و زندگیم ، انتظار؟ نه
.
.
آن کس که گندم و جوی دنیا نخورده است
میداند از حلاوت طعم انار؟نه
.
.
تو اولین معرف عالم شدی و من
تا آمد اسم تو شده ام مستعار؟نه
.
.
جمعه به جمعه میگذرد ، بیخیال من
اصلا به من چه ماه نشد آشکار ، نه؟
.
.
باید گلایه های خودم را عوض کنم
با کوله ای ز بار معاصی ، هوار؟نه
.
اصلا نبودن تو برایم مهم که نیست
انگار نه انگار ، سرآمد بهار ؟ نه
.
.
عجل فرج ، لغلغه ی این زبان که نه
دیگر شده برای دلم یک شعار ، نه ؟
.
.
آقا اجازه؟گر خودمانی بگویمت
گردیده ام بسان خسی بی بخار؟نه؟
.
.
ای خاک بر این قلمم با سرودنم
مرهم برای آن دلت آمد به بار؟ نه
.
.
این است حال من ، به گمان شیعه ی تو ام
این من برای تو نمی آید به کار؟ نه؟
.
.
صدبار من "نه" به ندای تو گفته ام
اینبار تو گفته ای ام: جز یار؟ نه
.
.
رضوان باقری
  • رضوان باقری